در اعماق وجودم p9

P9
نمی‌دونم تعقیبش کنم یا نه. اگه بفهمه برام بد میشه. بسه تنگل ، تو داری اشتباه میکنی. شک هامو ول کردم و رفتم سراغ پرونده ها.
«این تیکه توی پارت پیش جا نشد»
💙------🖤
بازگشت به زمان حال
رو بهشون کردم و گفتم
+سلام. من برای راهنمایی شما اینجام.از آشنایی باهاتون خوشبختم.
خوب به نظر میان. کمی کم سن و سالن. کمی نگرانشونم. دلم نمیخواد توی ماموریت ها چیزیشون بشه. از توی این فکر میام بیرون.فعلا باید اینجا رو بهشون نشون بدم.
+اینجا اتاق آقای معاونه
+اینجا اتاق آقای رییسه.البته همه روزه حضور ندارن
وقتی دیدم کمی خسته شدن گفتم:
+اینجا هم سالن جلسه اس.میتونید اینجا بشینید.آقای استارلاین گفته اینجا منتظر بمونید.
بالاخره آشنا شدن با اینجا کار چندساله. فقط الان با کمی از اینجا آشنا میشن بقیه اش زمان لازم داره.
بعد از چند دقیقه آقای استارلاین اومد
-متأسفم که منتظرتون گذاشتم. خواستم اولین جلسه کاریتون رو الان بزارم
-من استارلاین ، معاون سازمان مقاومت و ایشون هم تنگل دستیار من هستن که بیشتر از من در کارها راهنمایی تون می‌کنه.
-یادآوری میکنم کار شما با کارمند های دیگه متفاوته ، برعکس اونا که پشت میز نشینن شماها به منطقه اعزام میشین پس نیاز به شجاعت بیشتری داره.
-می‌دونم که خودتون انتخاب کردین ولی من مسئولم بپرسم، الان آخرین وقت استعفاعه.
احساس میکنم سعی می‌کنه منصرفشون کنه.
- خوبه،خوبه. شجاع تر از چیزی هستید که فکر میکردم.
از این سکوت بدم میاد پس سعی کردم جو رو عوض کنم.
+آقای استارلاین همین طور که عرض کرده بودید پرونده هارو آوردم
نمی‌دونستم باهاشون چیکار داره ، گفته بود پرونده‌ ی همه ی خرابکار ها و شرور هایی که از اولین سال های بنا شده سازمان شناسایی شدن رو بیارم. خیلی زیاد و سنگین بودن ولی خب منم مجبور بودم.
آروم ازم پرسید:
-چند تاس؟
+توی لیست نوشته، با توجه به اینکه اطلاعات چند دهه پیش رو داره ، فکر کنم 50 یا 60 تا
-دقیق تر
+57
-بینشون پخشش کن. به تعداد مساوی. اضافه هم اومد بزار بعداً
+ولی آقای استارلاین...
-سریع تر
آخه خیلی زیاده مگه یکی دوتاس اینطور باشه حدودا به هرنفر 5، 6 تا میفته ، هر پرونده مثل یه کتابچه ی کوچیکه چون تمام اطلاعات در مورد هر شرور رو داره. به هرحال روی حرفش حرف نمی‌زنم و پخششون میکنم. سابقه نداشته این کار رو از کسی بخواد،اونا هم مثل من گیج میشن ولی باید عادت کنن انگار قرار نیست معاون باهاشون کنار بیاد.
💙----🖤
از زبان سونیک
اینا چیَن؟
همه منتظر توضیحات معاون بودیم. ما همین الان فهمیدم استخدام شدیم ولی انگار قرار نیست زیاد بیکار بمونیم. پرونده ی بزرگی که داده بود به من رو ورق زدم. چه باحال، اینا چقدر اطلاعات داشتن و ما نمی‌دونستیم. باید باهاشون چیکار کنیم؟
-شما اینارو می‌برید خونه و همشون رو میخونید ، مثل درس باید بلدش باشین. سوالی ندارید؟
اولین سوال رو من پرسیدم.
=چقدر وقت داریم؟
از جوابش همه تعجب کردیم
-کمتر از یه روز.فردا 7 صبح باید اینجا باشید. و البته اینا هم کامل مطالعه کرده باشید.
آخه مگه میشه توی یه روز؟
صدای شکایت ها بلند شد
%ولی اینا خیلی زیادن
÷مگه میشه تو یه روز؟
آه قشنگ زد تو ذوقمون.
-وقتتون رو نمی‌گیرم. زودتر برید سراغ پرونده ها. روز خوش.
ما رو گذاشت و رفت. انتظار بیشتری از امروز داشتم ولی خب کاریش نمیشه کرد.
🖤------💙
آههه مردممم. نمی‌خواستم هات داگ هامو با خوندن پرونده هام قاطی کنم اول اونا رو خوردم وقت از دستم در رفت. نگاه به ساعت انداختم. ساعت 11 بود و منم تازه شروع کرده بودم. چقدر تنبلی کردم و اینا رو ساده گرفتم
-----
ساعت 12/30
از خواب پریدم. هنوز زیاد نبود که شروع کرده بودم ولی روی پرونده ها خوابم برده بود. آخه الان وقت خواب بود؟ حداقل خوبه سرحال شدم چون از اینا زیاد مونده. واقعا حفظ کردنشون خیلی سخته.بهشون نمیومد.میخواستم ببینم بقیه به کجا رسیدن پس بهشون پیام دادم.
+بچه ها به کجا رسیدین؟
اولین نفری که آنلاین بود سیلور بود
-من تمومش کردم ولی حس میکنم هیچی نفهمیدم.
دقیقا همین طور بود. حتی اگه تمومش هم میکردم هیچی نمی‌فهمیدم.
بعد ناکلز جواب داد
=زیاد نمونده ولی روی یکیش گیر کردم.
تیلز هم حتما تا الان تمومش کرده و مرور هم کرده، فردا هم کاملا حفظه. دیگه چندساله باهاش دوستم می‌شناسمش.
وضع منم آنچنان بد نبود. مثل همه،فقط چند تا مونده بود. حوصلم سر رفته بود با اینکه تا الان خوابیده بودم ولی دوست داشتم کمی استراحت کنم
💙-----🖤
ساعت 1:39
از زبان شدو...
«چون این پارت بارگزاری نمیشد مجبور شدم کوتاهش کنم😔»
دیدگاه ها (۳)

در اعماق وجودم p10

در اعماق وجودم p11

کپشن

در اعماق وجودم p8

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

من نمیدونم چطور باید خدافظی کنم؟ با ادما، مکان، خونه، حتی با...

در اعماق وجودم p13

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط